
ابر بارنده به دریا میگفت: من نباشم تو کجا دریایی...؟
در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو خود از مایی...!
در دياري كه در آن نيست كسي يار كسي...
كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي...!

در آن شهري كه مردانش ز نامردي عصا از كور ميدزدند...
من از خوش باوري آنجا محبت جست و جو كردم...
تا كه رفتيم همه يار شدند... خفته ايم و همه بيدار شدند...
قدر آئينه بدانيم چو هست... نه در آنوقت كه افتادو شكست...
|